داستان فیلم در باره ی رابرت یک عضو از گروه راک است که گروهشان به شهرت می رسد اما پس از آن اعضای گروه او را اخراج می کنند و رابرت هم از این ماجرا به سختی دلگیر شده و برای سالها گوشه گیر می شود. تا اینکه دوباره شانس به او رو می کند و به او پیشنهادی برای پیوستن به یک گروه جدید داده می شود...

«جرج ریوز» (افلک) بازیگر متوسطی بود که با مجموعه ی تلویزیونی «سوپرمن» به شدت مورد استقبال قرار گرفت و سرانجام ستاره شد. اما در شانزدهم ژوئن 1959، خبر مرگ «ریوز» که بر اثر اصابت گلوله جانش را از دست داده بود، همه را تکان داد. پلیس بلافاصله علت مرگ را خودکشی ذکر کرد، ولی مادرش (اسمیت) قضیه ی خودکشی پسرش را باور نکرد...

داستان این فیلم از اوج فعالیت "گلیسون" آغاز می شود. او همه این موارد را دارد: ثروت و قدرت خارق العاده. اما خاطرات بد دوران کودکی او را رها نمی کند ...

"کارول بلو" مأمور FBI مایل نبود در مورد آدم ربایی "زوئه هندریکس"، از محلی ها کمک بگیرد، اما دفتر تحقیقات خصوصی "کریس میلوس" پلیس سابق با بقیه فرق داشت ...

چاک بریس (سم راک ول) یک دست اندرکار تلویزیونی است که کارش سر و کله زدن با مدیران ارشد شبکه و راضی کردن آنها برای موافقت با ایده های تلویزیونیش است. از سوی دیگر با پیدا شدن سروکله فردی مرموز به نام جیم بیرد (جورج کلونی) که مامور سیا است اوضاع کمی پیچیده می شود. جیم از چاک درخواست می کند تا چند ماموریت مخفیانه را به انجام برساند. از دیگر سو پنی (درو بریمور) معشوقه چاک به این امید است که چاک اوضاع زندگی خود را سرو سامان دهد و مقدمات ازدواج آنها را فراهم کند، اما زندگی دوگانه چاک، روز به عنوان تهیه کننده تلویزیونی و شب به عنوان مامور سیا، به طرز عجیبی پیچیده شده است ...

فیلم بیوگرافی ساخته شده برای تلویزیون از زندگی یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود: آدری هپبورن، از اوایل کودکی تا دهه 1960 که جزئیات زندگی او به عنوان بالرین موفق هلندی را در بر می گیرد و با او درگیر می شود ...

«کارآگاه لینکلن رام» (واشینگتن) از پلیس منهتن که در مورد قتل های زنجیره ای تخصص دارد، به هنگام حضور در یک صحنه ی جنایت مجروح و فلج شده است. اما به رغم حال و روزی که دارد، به «آملیا» (جولی)، از گروه ضربت پلیس، برای به دام انداختن یک قاتل زنجیره ای کمک می کند...

یک هکر کامپیونر متوجه میشود که بیگانگان با تغییر چهره و استعدادهای پنهان سعی دارند زمین را به تصرف خود در بیاورند ....

این سریال ماجرای زندگی دو برادر است که در کودکی طی حادثه وحشتناکی مادر خود را از دست داده و پدرشان را هم گم کرده اند. حالا که به دو جوان رعنای معاصر تبدیل شده اند و شهر به شهر دنبال پدرشان می گردند. آن دو در مسیرشان مرتب با حوادث فراواقعی روبرو می شوند که هیچ توضیح علمی ندارند. این دو باید بر تمام دشمنان – اعم از ارواح و اجنه و شیاطین و قاتلان روانی و دیوانه های گوش به فرمان اهریمن – فائق آیند و خیر و سلامت و نیکی را حفظ نمایند...

جانی معلم یک دبیرستان هست که بر اثر یک تصادف چند سال به کما می رود بعد به طور معجزه آسا از کما خارج می شه ...اما حالا جانی سیمیت جانی سیمیت سابق نیست او داری قدرتی شده است با دست زدن به هر چیز یا فرد آینده و گذشته او را می بیند حالا داستان ما از اینجا شروع می شه که .... این سریال خیلی جالبه و به آدم این حس رو میده که چه قدرت هایی داره اما خبر نداره شخصیت جانی هم کلا یک شخصیت ساده هست که راحت میشه باهاش ارتباط برقرار کرد.