«جکی مون» ( ویل فرل ) مالک، مربی، و بازیکن یک تیم بسکتبال نه چندان حرفه ای است، که به اتفاق هم تیمی هایش رویای بازی در لیگ حرفه ای بسکتبال را در سر می پروراند...

گروهی بازیگر (استیلر، داونی جونیر، بلک،...) که قرار است در فیلمی جنگی بازی کنند توسط کارگردان (کوگن) برای دست یابی به »واقعیت« بیش تر به قلب جنگل های جنوب غربی آسیا برده می شوند. اما در این جا گروه ناخواسته به جنگ واقعی با قاچاقچیان مواد مخدر می پردازند...

«کنی کارتر» اعضای تیم بسکت بال دبیرستان ریچموند کالیفرنیا را طوری رهبری می کند که قهرمانی ایالتی در دو قدمی شان قرار می گیرد. اما هنگامی که «کارتر» متوجه می شود نمرات درسی بچه ها پایین است، تصمیم می گیرد در استادیوم را بر روی آنان ببندد و در عوض آنان را تا نمرات شان بهتر نشده، در کتابخانه نگه دارد...

سام دختر 16 ساله ای است که پدرش مرده و او بهمراه مادرخوانده و دو دخترش زندگی می کند. مادرخوانده سام زن بدجنس و بی رحمی است و او را مجبور کرده که در اتاق زیر شیروانی زندگی کند. او که دختر تنهایی است، به سراغ اینترنت رفته و شروع به چت کردن می کند. سام قرار ملاقاتی با بهترین دوست اینترنتی اش که تاکنون او را ندیده می گذارد و آنها تصمیم می گیرند در مجلس رقص هالووین همدیگر را ملاقات کنند...

پسرِ رهبر یک گروه افسانه ای از موتورسواران شهری سعی می کند تا عنوان قهرمانی اش را حفظ کند…

در پی اطلاع از ربوده شدن پدرش، «پوئرز» باید به سال 1975 برود و شخصی بنام گلدممبر که با «دکتر شیطان» همکاری می کند را شکست دهد.

داستان فیلم درباره یک دانشجوی دانشکده افسری آتش نشانی و 2 استاد دانشگاه و یکی از محققین دولت هست که روی پرونده موجودات فضایی که بر اثر برخورد یه شهاب سنگ روی زمین بوجود میایند، کار میکنند...

داستان این فیلم درباره ی دو جوان کودن میباشد که کارگر فاضلاب هستند و بعد از گذراندن اتفاقاتی جالب و جذاب تصمیم ورود به WCW را میگیرند و در راه ورود به این کمپانی با افراد مشهوری همچون دایموند دالاس پیج (DDP) رو به رو می شوند...

«جک کامبل» (کیج) مردی است مجرد و معتاد به کار، که این بخت و فرصت در اختیارش گذاشته می شود تا ببیند اگردر کنار «کیت» (لیونی)، نامزد قدیمی اش می ماند، چه زندگی ای داشت...

وقتی شیطان تصمیم می گیرد ده هزار سال دیگر سرپرست خانواده باقی بماند، یکی از پسرهای او به نام «ایدریان» خشمگین می شود و جهنم را ترک می کند و به نیویورک می رود. در آن جا او به همراه برادر دیگرش «کاسیوس» ، سعی می کنند ترتیبی بدهند تا پدر خودشان را از کار برکنار کنند. شیطان نیز برادر سوم، «نیکی» را می فرستد تا «کاسیوس» و «ایدریان» را به خانه بازگرداند...