-
کشــــور
-
زبـــــان
-
زمـــــان158 دقیقه
-
رده سـنیR
-
ژانــــــر
-
کارگـردان
-
نویـسنده
-
سـتارگـان
There Will Be Blood
پل توماس اندرسون از جمله فیلمسازان مولف سینمای آمریکا در دهه 90 محسوب میشود. این فیلمساز صاحب سبک، خوش قریحه و با استعداد آمریکایی که تاکنون برای فیلمهایش 2 بار نامزد دریافت جایزه اسکار شده در نگارش فیلمنامه «خون به پا خواهد شد» از رمان مشهور «نفت» (1927) نوشته اوپتون سینکلر الهام گرفته است. «نفت» یکی از برجستهترین آثار سینکلر نویسنده مبارز و پرکار آمریکایی ست که در طول 90 سال زندگی پر ثمرش بیش از 90 کتاب با موضوعات مختلف نگاشته است. این برنده جایزه پولیتزر از محقق پیشتاز در حوزه جامعه شناسی، حامی دکترینهای سوسیالیزم و طرفدار هر جریان آرمانگرایی ست که به نوعی با دولت سرجنگ دارد. پل توماس اندرسون نیز یکی از اعضای اولین نسل از « فیلمسازان VCR» به شمار میروند، فیلمسازانی چون کوئنتین تارانتینو و کوین اسمیت که به جای آموزش دیدن و کسب مهارتهای حرفهای در دانشکدههای فیلمسازی با تماشای هزاران فیلم به کارگردانهای برجسته و مهمی تبدیل شدهاند. فیلمهای اندرسون معمولاً به اهمیت روابط خانوادگی، به ویژه رابطه میان پدر و فرزندانش میپردازد و تاکید او بیشتر بر روی روابط میان کاراکترها و تاثیرگذاری شرایط متغیر و ناپایدار در زندگی آسیبپذیر و حساس انسانهاست. تقدیرگرایی، قضا و قدر الهی، طبیعت، نیکبختی، عشق و بررسی نقش رسانههای معاصر از موضوعات متعارف در آثار این فیلمساز هستند. او در پیشبرد روایت فیلمهایش تنها از روابط کاراکترها استفاده میکند نه لزوماً از طرح داستان و به تدریج و آرام آرام شخصیت اصلی را با جهان پیراموناش بیگانه میسازد. اندرسون معمولاً در فیلمهایش از بازیگران خاص و صاحب سبکی استفاده میکند که از شاخصترین آنها میتوان از فیلیپ سیمور هافمن، فیلیپ بیکرهال، جان رایلی و ملورا والترز نام برد و نکته جالبتر اینکه؛ هیچکدام از این بازیگران در «خون به پا خواهد شد» حضور ندارند.
اندرسون تا اندازهای در نظر کلی کتاب سینکلر دست برده اما نه در نگاه افشاگرانه این نویسنده مبارز سوسیالیست. در فیلمنامه اندرسون صنعت و مذهب در چشمانداز پیشرفت و ترقی آمریکایی نمود پیدا کردهاند و رد آنها را حتی در مطالعه موشکافانه و وسواسی درباره جامعه ستیزی افراطی که مصرانه روابطش را با همه قطع کرده هم دیده میشود.
به رغم شباهتهای ظاهری فیلم اندرسون با «همشهری کین» اورسون ولز، موضوع «خون به پا خواهد شد» برای فیلمسازی که اطرافش پر است از موضوعات و سوژههای مختلف کمی دور از ذهن به نظر میرسد، موضوع فراموش شده اما با اهمیتی که فیلم بزرگ و موفقی برمبنای آن ساخته شده، حدوداً به یک قرن پیش بر میگردد و بیشتر از هر چیز درصدد مطرح ساختن برخی دیدگاهها و سنتهای افراطی ست. حدس زدن درباره دلایل شخصی اندرسون برای انگشت گذاشتن روی چنین موضوعی، آن هم با این همه ذوق و اشتیاق، کار چندان دشواری نیست. به هر حال رویکرد او در مواجهه با ملاحظات تجاری روز قابل احترام است. دانیل پلین ویو (دی لوئیس) فردی جامعه گریز، منزوی و متعصب است که مصمم شده تا به هر شکل ممکن از گذشته و حتی خانواده و نزدیکاناش فاصله بگیرد و فقط گوشه عزلتی برای خود اختیار کند. او عمیقاً به عقایدش پایبند است و حاضر نیست با هیچ کس از رازهای دروناش سخن بگوید. پانزده دقیقه ابتدایی فیلم با موسیقی سینتی سایزر که رفته رفته اوج میگیرد، بدون هیچ دیالوگی صحنههایی از تلاش دانیل را در سال 1898 نشان میدهد که برای یافتن طلا و نقره با زحمت زمین را میکند اما در کمال ناباوری به نفت میرسد. تا سال 1911 صاحب ثروتی بادآورده میشود و زندگیاش روی غلتک میافتد و در این میان صاحب یک فرزند هم میشود. او که یک منبع نفتی را در منطقهای روستایی کشف کرده و با قوانین استاندارد تأسیس و راهاندازی شرکتهای نفتی آشنایی دارد با بهانههای دروغین به مزرعه سندیها میرود، خانوادههای دیندار و متدین که سالهاست مالک آن زمین هستند. او در قبال مبلغی تقریباً ناچیز امتیاز حفر چاه را میگیرد و بلافاصله دکلهای حفاری را در آنجا مستقر میکند. داستان فیلم تقریباً در همین چند سکانس ابتدای فیلم لو میرود و در خلال همین دقایق کوتاه مادیتگرایی، خلاقیت و اصالت استثنایی پارتیتوموزیکال فیلم کاملاً روشن میشود. این فیلم که در «مارفا» (لوکیشن «جایی برای پیرمردها نیست») فیلمبرداری شده، شرح تلاش مخاطرهآمیز و خطرناک دانیل برای بهرهبرداری از گنجینه طلای سیاهی ست که مفت و مجانی به چنگ آورده. اتاقکهای کانتینری و تجهیزات پراکنده اما مورد استفاده در فیلم، با فکر و نقشه قبلی ست و فیلمبرداری رابرت السویت (مایکل کلیتون) و حرکات عالی و حسابشده دوربیناش بر تاثیرگذاری هر چه بیشتر فیلم میافزاید. اما یکی از وجوه تمایز این فیلم نسبت به آثار مشابهش زبان آن و نحوه بیان بازیگران آن است و شاید دلیل روشنترش وجود دانیل دی لوئیس. او در ادای دیالوگهایش از نحوه صحبت و نوع صدای والترهیوستون- تا اندازهای در «محله چینیها»- الگو برداری کرده است.
اندرسون در خلق و آفرینش دیالوگهای موزون و پرتکلفی که با سنت رایج فیلمنامهنویسی مدرن هالیوود همخوانی ندارد، بسیار موفق عمل کرده است. در دیالوگهای منحصر به فرد او علاوه بر شفافیت و ظرافتهای خاص هنری، همان لحن خشک، فاقد ظرافت و تشریفاتی مرسوم در قرن نوزدهم به چشم میخورد که به آن نوعی اغراق تعمدی و خاصیت تئاترگونه میبخشد. در فیلم گفت و گویی وجود دارد که بدون هیچ ملاحظهای با ایده سیاستگزاران آمریکایی- تغییر فوری جامعه از نظام روستایی به نظام اقتصادی- مقابله میکند و تداعیگر ائتلاف قوی یوجین اونیل و جان دوس پاسس، دو نویسنده مطرح و نامدار آمریکایی در یک جناح واحد است. اما گل سرسبد همه این عناصر موسیقی مواج و کمنظیر جانی گرین وود است که تماشاگر را در هر صحنه بارها غافلگیر میسازد. شاید بشود آن را نوعی سمفونی نوین و غیر سنتی دانست که میتواند در خلق چنین سبکی پیشتاز و جنجالآفرین هم بشود. ملودی این قطعات طولانی و بدون مکث است و البته همیشه هم با حس و حال صحنهای که در حال اتفاق است تناسب چندانی ندارد بلکه بیشتر در پی عمیق ساختن معانی، مفاهیم و روحیات موردنظر کارگردان است. کتاب سینکلر که رسواییهای نفتی مدیران اجرایی هاردینگ را نشان میدهد، رمانی کاملاً جسورانه، پرحادثه و ماجراجویانه است که نشان از جدیت اندرسون و اهمیت و ارزش خاص فیلماش دارد. از همان ابتدای فیلم که پای دانیل آسیب میبیند و از شدت درد به خود میپیچد نوعی اضطراب و احساس نگرانی و دلواپسی به دل تماشاگر میافتد که با رجوع به عنوان پرطمطراق فیلم صدچندان هم میشود. رویدادها و حوادث بعدی همه در حین کار اتفاق میافتند، به ویژه زمانی که پسر دانیل – که تقریباً 10 ساله شده- شنواییاش را از دست میدهد و بدتر آنکه با بیرحمی مورد بیمهری پدرش قرار میگیرد. از طرفی اِلی سندی (پل دانو)، پسر صاحب سابق زمین دانیل یکی دیگر از موانع پیشرفت کاری اوست. در واقع اِلی یک مبلغ مذهبی جوان است که گردهمایی کوچکی را با حضور تعدادی از افراد مذهبی و معتقد تشکیل میدهد. اما دانیل بیتفاوت به همه این مراسم و آنچه که در اطرافش روی میدهد به همه فعالیتهای آنها با دیده تحقیر مینگرد. بعد از آن هنری از راه میرسد، فردی آس و پاس و ولگرد که خودش را برادر دانیل معرفی میکند و با خود خبر مرگ پدر را آورده است. هنری سابقهدار است، سالها را در زندان گذرانده و بعد از آن آواره شده و اکنون فقط کمی غذا، یک کار ساده و جا و مکانی از برادرش میخواهد. او کم کم به تنها فرد مورد اطمینان دانیل تبدیل شده و خیلی زود متوجه بیماری او، انسانگریزی و عقاید متعصبانه و افراطیاش میشود. دانیل خیلی صریح و بدون هیچ رودربایستی اعتراف میکند: «من از بیشتر مردم متنفرم! تنها میخواهم پول کافی به دست بیاورم تا دیگر به هیچ کس نیازی نداشته باشم و با خیال راحت و آسوده از همه آنها کناره بگیرم». از آن پس دانیل جنگی یک تنه بر ضد قوانین «استاندار نفت» آغاز میکند، قوانینی که میگویند برای احداث خط لوله نفت به سوی دریا، زمین بیشتری نیاز خواهیم داشت. 25 دقیقه پایانی فیلم – سال 1927 – دار مکافاتی را به تصویر میکشد. تاوان گناهان دانیل این است که تا پایان عمر مثل یک شیاد و کلاهبردار دیوانه در انزوایی شبیه به «کین» زندگی و از عذاب وجدان رنج ببرد. صحنه پایانی چه به لحاظ دراماتیک و چه به لحاظ بصری بسیار تأثیرگذار است، هر چند این صحنه با دیگر وقایع فیلم تناسب دارد اما ممکن است تماشاگران و طرفداران دو آتیشه خود را تا حدودی گیج و سردرگم کند.
ترجمه: پیمان جوادی
منبع: سینمای ما